دهی از سدن رستاق، بخش مرکزی شهرستان گرگان. واقع در شش هزارگزی باختر گرگان، دشت، معتدل، مرطوب، مالاریائی. دارای 95 تن سکنه شیعه فارسی زبان. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباسی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به لامیلنگ شود
دهی از سدن رستاق، بخش مرکزی شهرستان گرگان. واقع در شش هزارگزی باختر گرگان، دشت، معتدل، مرطوب، مالاریائی. دارای 95 تن سکنه شیعه فارسی زبان. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباسی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به لامیلنگ شود
یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود
یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود
پسر المپ یدر نام یکی از سران لشکری یونان در جنگ ایران و یونان به عهد خشایارشا. توضیح آنکه وقتی سپاه یونان به اری تر واقع در بئوسی رسید و دید سپاه پارس به طول رود آسپ اردو زده است پس از مشورت در کوهپایۀ سی ترون صفوف خود را آراست و چون یونانیان کوهپایه را از دست نمیدادند و از جنگ در جلگه احتراز میکردند مردونیه سواره نظام ایران را در تحت سرکردگی ماسیس تیوس به حمله واداشت. اهالی مگار در جائی قرار داشتند که حملات پارسیها بیشتر متوجه آنان بود و فشار بسیار میدیدند. از اینجهت رسولی نزد سرداران یونانی فرستادند که چون فشار سواره نظام پارس بسیار سخت است اگر از جانب متحدین کمکی نشود آنجا را تخلیه خواهند کرد. آتنیها سیصد نفر سپاهی زبده تحت سرکردگی لام پن به محل مزبور فرستادند و این عده کمی جنگیدند وبه علت زخم برداشتن اسپ ماسیس تیوس سرکردۀ ایرانی و بر زمین خوردن وی موفق به گرفتن و کشتن این سردار شدند. (ایران باستان ج 1 ص 841 و 842). گویند وی پس ازفیروزی یونانیان بر ایرانیان، در جنگ یونانیان و ایران به عهد خشایارشاه و کشته شدن مردونیه سردار سپاه ایران نزد پوزانیاس سپهسالار لشکر یونانی رفت و گفت: ’افتخاری تو تحصیل کرده ای که تا حال نصیب هیچ یک ازیونانیها نشده و باید برای تکمیل آن تلافی کاری را که خشایارشا بالئونیداس کرد بکنی و دست مردونیه را ببری’. پوزانیاس جواب داد: ’از عنایتی که نسبت به من داری متشکرم و قدر آن را میدانم ولی پس از اینکه مرا اینقدر بلند کردی حالا میخواهی پست کنی که پند میدهی مرده ای را توهین کنم اینکار شایستۀ خارجیهاست نه یونانی ها اینهمه کشته که می بینی برای انتقام لئونیداس کافی است. برو و دیگر چنین نصایحی بمن مده و خوشنود باش که مجازات نمیشوی’. (ایران باستان ج 1 ص 861)
پسر اُلمپ یُدر نام یکی از سران لشکری یونان در جنگ ایران و یونان به عهد خشایارشا. توضیح آنکه وقتی سپاه یونان به اری تر واقع در بئوسی رسید و دید سپاه پارس به طول رود آسپ اردو زده است پس از مشورت در کوهپایۀ سی ترون صفوف خود را آراست و چون یونانیان کوهپایه را از دست نمیدادند و از جنگ در جلگه احتراز میکردند مردونیه سواره نظام ایران را در تحت سرکردگی ماسیس تیوس به حمله واداشت. اهالی مگار در جائی قرار داشتند که حملات پارسیها بیشتر متوجه آنان بود و فشار بسیار میدیدند. از اینجهت رسولی نزد سرداران یونانی فرستادند که چون فشار سواره نظام پارس بسیار سخت است اگر از جانب متحدین کمکی نشود آنجا را تخلیه خواهند کرد. آتنیها سیصد نفر سپاهی زبده تحت سرکردگی لام پن به محل مزبور فرستادند و این عده کمی جنگیدند وبه علت زخم برداشتن اسپ ماسیس تیوس سرکردۀ ایرانی و بر زمین خوردن وی موفق به گرفتن و کشتن این سردار شدند. (ایران باستان ج 1 ص 841 و 842). گویند وی پس ازفیروزی یونانیان بر ایرانیان، در جنگ یونانیان و ایران به عهد خشایارشاه و کشته شدن مردونیه سردار سپاه ایران نزد پوزانیاس سپهسالار لشکر یونانی رفت و گفت: ’افتخاری تو تحصیل کرده ای که تا حال نصیب هیچ یک ازیونانیها نشده و باید برای تکمیل آن تلافی کاری را که خشایارشا بالئونیداس کرد بکنی و دست مردونیه را ببری’. پوزانیاس جواب داد: ’از عنایتی که نسبت به من داری متشکرم و قدر آن را میدانم ولی پس از اینکه مرا اینقدر بلند کردی حالا میخواهی پست کنی که پند میدهی مرده ای را توهین کنم اینکار شایستۀ خارجیهاست نه یونانی ها اینهمه کشته که می بینی برای انتقام لئونیداس کافی است. برو و دیگر چنین نصایحی بمن مده و خوشنود باش که مجازات نمیشوی’. (ایران باستان ج 1 ص 861)
کمان دان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). قربان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (جهانگیری). قربان کمان. (رشیدی) (آنندراج) (غیاث اللغات). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری). قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه) (حاشیۀ وحید بر شرفنامه) : به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو. فرخی (از فرهنگ اسدی). از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ. فرخی (از یادداشت مؤلف). ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. معزی. هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. (تاریخ بیهقی ص 451). همه ساز لشکر به ترتیب جنگ برآراست از جعبه و نیم لنگ. نظامی. ، کمان. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ شاهنامه) (آنندراج) : به یک تیر پای فلک شل کند اگر برگشاید به کین نیم لنگ. شمس فخری (از انجمن آرا). ، ترکش. تیردان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب. زیبا. (جهانگیری). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید: ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ. لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است. (رشیدی)
کمان دان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). قربان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (جهانگیری). قربان کمان. (رشیدی) (آنندراج) (غیاث اللغات). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری). قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه) (حاشیۀ وحید بر شرفنامه) : به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو. فرخی (از فرهنگ اسدی). از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ. فرخی (از یادداشت مؤلف). ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. معزی. هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. (تاریخ بیهقی ص 451). همه ساز لشکر به ترتیب جنگ برآراست از جعبه و نیم لنگ. نظامی. ، کمان. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ شاهنامه) (آنندراج) : به یک تیر پای فلک شل کند اگر برگشاید به کین نیم لنگ. شمس فخری (از انجمن آرا). ، ترکش. تیردان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب. زیبا. (جهانگیری). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید: ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ. لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است. (رشیدی)
زله و آن طعامی است که مردم فرومایه از مهمانیها بردارند و نان پاره های گدائی را نیز گویند. (برهان). نان پاره و طعامهائی که گدایان از مهمانیها و سفره ها جمع کنند. زله و پس خورده. (غیاث) : مرثیه سازم که مردی شاعرم تا از اینجا برگ و لالنگی برم. مولوی. پاره های نان و لالنگ طعام در میان کوی یابد خاص و عام. مولوی
زله و آن طعامی است که مردم فرومایه از مهمانیها بردارند و نان پاره های گدائی را نیز گویند. (برهان). نان پاره و طعامهائی که گدایان از مهمانیها و سفره ها جمع کنند. زله و پس خورده. (غیاث) : مرثیه سازم که مردی شاعرم تا از اینجا برگ و لالنگی برم. مولوی. پاره های نان و لالنگ طعام در میان کوی یابد خاص و عام. مولوی
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد